محبت علوی
شنبه 84 مهر 30
ساعت 10:31 عصر
نوشته شده توسط :
|
زمین شد لاله گون از خون مولا
چه گوییم از غم آن سینه چاک
شفق پر خون از این غم
فلک بگرفته ماتم
بیا ای مونجی عالم
بنه بر سینه مر حم
شکسته سر به باغ آشنایی
چه سنگین است بار این جدایی
همه کوچه به کوچه
حجله به حجله زمین از
خون مولا گشته حجله
محبت علوی
از خون دل نوشتم نزدیک. دوست نامه
انی رایت دهرا من هجرکه القیامه
وامانده ای ازتبار غربت افتاده ی طریق نیازمندی است و به خودمی بالد که بوسه زن مطهر سگ کوی توست.بنده ی بی ادعای قنبرت خطی می نویسدشاید که مقبول افتد
چون قلم اندر نوشتن می شتافت
چون به عشق آمد قلم بر خود شکافت
در خلال تقریر این خطوط لحظه شماری می کردم تا پیکره ی قلم نیمه جانم به فصل محبت علوی قدم بگذاردآخرالامر گاه انتظارسپری شد و در خیال خام خویش برآن شدم که سایه دستی به پاس حق مولی بنده بر جای بگذارم. ولی چه سود که به هرکاروانسرای از کشور محبت مولا که رسیدیم اسب کلاممان را نعل سکوتزدند. وبرای هر صحنه از واقعه ی ازلی سلطنت او که قصدنقالی داشتیم پرده های سرد خاموشی آویزانشده بود
آه و صد فریاد از بغض هزاران ساله ی اهل ایمان که در گلوخشکیده است و آه و صد فریاد از میراث جهل عرب که پا به پای خداوندی خدا جاودانه می ماند
.
ای امیر کونین چرا این بغض ها سکوت ها و خاموشی ها همگان در خانه ی تورا می زننده؟ به کدامین معصیت نا کرده مستوجب عقوبت ابدی شده ای که خاطره ی سرد بشری عصیان صد هافرعون و نمرود را در بستر تاریخ بخشیده است اما چگونه است که هنوز در افشای یکی از بیکران فضایل تو باید میثم ها بردار شوند؟
خواندیم یک الف زعبارات روی تو
صد سال بر قواره ی دار افتاده ایم
ای امیر من ای تنها ترین پادشاه ای غریب ترین نامدار و ای زیباترین در این مرداب سکوت و غربت چه چیز را می جویی؟ و دراین کوچه های تنهایی باز به دنبال چه می گردی؟آن چیست که هر شب تو را شب گرد کوی نامردان کرده است؟ ای امیر من آن چیست که خاک سیاه کوفه رابه جویبار قد مهای خسته ات غسل می دهد؟
ای نازنین شب های کوفه نامرد است. مارهای صحاک گرسنه اند: ودر پشت هر دیوار کمینگاه بی حیثیتی است باز به دنبال چه میگردی ای اهورای من؟آفتاب چشم سیاه تو حیف نیست که به شهر شومی چون کوفه بتابد؟
خدارابگذر امشب این کفتاران با نجاستابلیس سحر بگذراند! که افسانه شور انگیز نعلینت گنداب خواب این روبهان رامشوش
نکند! خدار بگذار که یک امشب اهل کوفه یکدست همه زن باشندباز به دنبال چه می گردی ای بهشت من؟شاید چاهی را می جویی تا خورجین غم هایت را در آن خالی کنی! یامولا مگر شیشه بغضآن صحیفه اسرارت که تا کمر در آن فریاد زدی شکسته است؟
یا آنکه چاه غربت را در صف جماعت کوفیان دیده ای؟ و یاآنکه شاید صدای کیسه های جمل به گوش چاه خانه ایت هم رسیده است؟ ای نازنین من اگر سنگ صبور چاه هم نباشد پس ناله ی غربت تو به کدام دخمه رو ضه خوانی کند؟کدام گریه کنی چون چاه را یارای شنودن مظلومیت توست وکدام لطمه زنی چون چون آب افتخار نقش سیلی اشک تو برچهره اش مانده گار است؟ پس ای آرزوی من! به دنبال چه می گردی؟اگر در این شب به دنبال گرسنه ای می گردی که اطعامش دهی یافقیری را می جویی که اکرامش کنی برای خاطر حسینت لختی صبر کن! شکمبه این جماعت از گندم تو زهر به پستان روانه میکند.آستین این شهر خوابگاه هزاران افعی است.
جواب هردست یاری تو سیاه لشکری است که رقیه را در خیمه های کربلا می لرزاند هر پنجه از شانه نوازش تو نیزه داری خواهد شد که آب رابردلداده پیغمبر می بندد و هر تکه نان تو سنگ پاره ای بر چادر زینبت می شود یا علی پس در این بی حرمتی به دنبال چه می گردی؟
شاید که افسون مکر کوفیان باز به دنبال دست
بیعتی میگردی! یا مولا شعله ی شوم شقیفه
هنوز زبانه کش است آیادستانت نمی سوزد؟
یا علی حیف از نمک تو که در کام این چهار پایان ریخته شود
اینان نمک تو می خورند تشنه می شوند و
آنگاه طمع در جگرحسنت می اندازند چون در
هفت کشور بی حرمتی تنها به نام اینان خطبه
خوانده اند یا علی خلیفه های پیشین سا حرانی
بودند که ریسمان بد عتشان همین جماعت خفته
است اگراعصای اعجاز تو سا حران را ببلعد باز
طرفه العینی از کفر این قوم کاسته نمی شود ای
نازنین من پس قنبرت کجاست و در کدام خانه
از هجران تو می گرید؟ رشیدت به کدامین سرا
عزادارمعصومیت توست؟ سلمانت در کدام
غربت نماز به امامت تو
می خواند؟ و میثمت یا علی گوییان به کدام دار
عاشقانه مصلوب است؟ شاید در این تاریک
تاریک به دنبال ایشان می گردی؟
ای نوش داری و من امید از این ولایت بردار! که
هل من ناصرنگفته تو را حسینت در گوش کر این
نامردان فریاد زد اما پاسخی جز بغضا لابیک نشنید
ای مظلوم من من زخمه ی چنگ این طایفه در
میان ارابه های پرشرابشان آنچنان مستشان
کرده است که نوای هق هقمعصومانه ی تو را از
لابه لای نخل های غماز نمی شنوند
ای امیرای وفادارترین موالی تو همان غربت
توست که بعد از هزاران سال هنوز سایه ی
رکاب تو می تازد و همان بنده ی کمترینت درپای
جهاز های غدیر اولین بیعت کننده بود و در زیر
تابوت مطهرت آخرین وفادار
یا مولا یگانه معجزه عالم گیر تو مظلومیت
توست که رسالتت راحجتی مکتوب است. اولین
سوره اش شقیفه است و آخرین آن فرق
شکافته هر زمان که دست تاریخ به قرآن زندگیت تفالی میزند با صورتی کبود مواجه می
شود که عروس آیه های کتاب توست
فهمیدم آری فهمیدم!!! در این سرای بی کسی
به دنبال شعله ی برگ پاره های تنهایت می
گردی که در زیر پای این قوم فراموش کار
خاموش مانده است
غم دل چه باز گوییم که تو را ملال گیرد
کنم این حدیث کوته که غم دراز دارم
شب های قدر
درهای توبه در این ماه
گشودهاست و چه بسا
از ماکه بارهاتوبه کرده
و به عهدخود وفانکرده ایم... اما چه بزرگ است
آفریننده ساعت های خوب خدا در شب های قدر
که به هزار نشانه به ما می گوید
«صد بار اگر توبه شکستی باز آ»
دلت شکسته است؟ مثل دل من
نتوانسته ای پای همه عهد و پیمان هایی که با
خدا در شب های قدر پارسال بسته ای، بمانی؟
چه حیف! درست مثل من خیلی از ما این جوری
فکر می کنیم اما حقیقت این است که
اگربخواهیم این جوری فکر کنیم، قافیه را باخته
ایم. خیلی از ماپارسال در شب های قدر با خدا
عهد بسته ایم که دروغ نگوییم
، حلال و حرام را قاطی نکنیم، نمازمان را سر
وقت بخوانیم، قرض ودین مردم را عطا کنیم
دل هایی که شکستیم را بند بزنیم
، مغرورنباشیم و تفاخر نکنیم، غیبت نکنیم، حرف
زور نزنیم، حق و باطل نباشیم و تفاخر نکنیم،
غیبت نکنیم، حرف زور نزنیم، حق و باطل را به
دلخواه خود رنگ و لعاب ندهیم و برعکس جلوه
شان ندهیم و یک دنیا از این قول و قرارها
. خداوکیلی، اگر بخواهیم راست بگوییم، باید
اعتراف کنیم که خیلی جاها نتوانسته ایم
،
درست حول محور حق و حقیقت حرکت کنیم. کم وزیادش بستگی به شخصیت هایمان دارد
تا چند کنم تو به و تا کی شکنم ای داد
من تو به شکسته ام دست من گیر
هر چند نیم لایق بخشایش تو
بر حال من خسته دل گیر نگر
در هر سحری با تو همی گوییم این را
بر درگه تو همی کنم همین عرض نیازی
بی منت بندگانم ای بنده نواز
باحال من بیچاره سرگشته بساز
از بس که شکستم و ببستم توبه
فریاد همی کند زدستم توبه